Tuesday, April 10, 2012

وقتی که شعر می سرودم و تابلوی خورشید -زری اصفهانی




وقتی که شعر میسرود م
یکباره یا د ابر تاریکی افتادم
که خاطرات جویبارهای آبی
ورودخانه های سبزرا
با خود مرور میکرد
و باز یاد درختی افتادم
که خاطرات یک شکوفه گلرنگ را
درذهن خویش تصویر میکرد
وقتی که شعر میسرودم

یک شمع پشت پنجره ای
خاموش شد
و درپیاده روی خیس

یک رهگذر به زمزمه
آوازی خواند

و
ناگاه
از لابلای برگهای درخت بید
آواز یک پرنده شب خوان فرو چکید
وماه
درپشت تکه ابر سفیدی
گم شد
وقتی که شعر میسرودم
...........

2 comments:

raysafar said...

very beautiful dear Ms.Isfahani*
ray

Anonymous said...

با سلام
این شعر علیرغم تخیل و تصاویر غنی، زیبا و خارق العاده اش ظاهرا نارسائی های وزنی و کم و کسر کلامی دارد:
مثال:
یکباره یاد ابر تاریکی افتادم
«ابر تاریکی» اگر اشتباه نکنم، دست اندازی را وارد شعر می کند، چون چیزی کم دارد:
(مثلا اگر ابر تیره و تاری بود، این معضل برطرف می شد.)
که خاطرات جویبارهای آبی
و رودخانه های سبز را

مفهوم «جویبارهای آبی و رودخانه های سبز» نیز بلحاظ فرم ناتمام بنظر می رسند:
(اگر جویبارهای آبی آرام را و رودخانه هیا سبز روان را، برای مثال می بود، این ضعف صوری از بین می رفت.)
درذهن خویش تصویر میکرد
«تصویر می کرد»، اگر «تصویر می نمود»،
«و ناگاه» اگر «و ناگهان» می بود، شاید استحکام شعر تقویت می شد.
البته من به صنعت شعر وقوف زیادی ندارم.
در هر صورت شعر بسیار زیبائی است.
دست زری درد نکند.